̳

وبلاگ روز هفتم

عید آمد و ما لختیم

محمود عنايت 21/03/2007, 01:14 AM

مطلب از غزل مصدق

ghazal.jpg

من را بگویید که ساعات آخر سال را نشسته ام در کافه. می گویند: خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج. خشک اول من از دست معمار افتاد صاف توی یک کافه. دیوار من اما تا ثریا بالا نرفت. حتی بگویم اصولا چندان بالا نرفت تا جایی که دوستان گاهی دیواری کوتاه تر از دیوار من پیدا نمی کنند اما تا همین یک مقداری که بالا رفت، در کافه بالا رفت. الان هم که نوروز دارد می رسد، در کافه نشسته ام. هنوز دارم دست دست می کنم و فکر می کنم کجا بروم سال را نو کنم. این نیست که من برنامه نوروزی ندارم ها،بنده یک مهمانی مختصری هم ترتیب داده ام منتهی چون مشکلات تبدیل تقویمی وجود داشت به اشتباه مهمانها را عوض روز بیستم مارس، روز بیست و یکم دعوت کرده ام که تحویل سال را دور هم باشیم!

این را هم بگویم که این نوروز خیلی خوب چیزی است. برای اینکه یک درخت گل یخ بود درست زیر پنجره آقای مهاجر که گلهای زردش در می آمد و ما بعد از تحویل سال برای عید دیدنی ها همه سوار بر ماشین از کنارش رد می شدیم. من که عاشق رنگ زرد بودم آن یادم می ماند آنهایی که عاشق رنگهای دیگر بودند چیز های دیگر یادشان می ماند.


چراغ قرمز شهربازی تهران.

کدام تهرانی نمی داند چه می گویم؟ بله چراغ قرمز شهربازی تهران، همان که نهایت ندارد را عرض می کنم. حتی همان هشت، نه سال پیش هم نهایتش پیدا نبود. یک روزِ نوروز، خانواده چهار نفره من داشت می رفت به عید دیدنی. حتی خاطرم است که به منزل دوستمان خانم سعیدی می رفتیم و برایشان یک گل بزرگ خریده بودیم و پشت چراغ قرمز شهر بازی ایستاده بودیم که ایستاده بودیم. یک پسر گل فروش گل های نرگس شهلا داشت به ما نزدیک شد. من خیلی از گل هاش خوشم آمد. همین طور خیره مانده بودم به گلهاش. بچه بیچاره از نگاه من تصور کرد که ما مشتری هستیم و آمد که گلهاش را بفروشد. پدر و مادر من بهش گفتند که پسر جان ببین ما گل داریم. احتیاج به گل نیست، دستت درد نکند برو. پسرک ناگهان یک گلش را انداخت روی پنجره ماشین و فرار کرد. پدر من هم دنبالش دوید که یک پولی بهش بدهد اما نیم وجبی وسط ماشین ها گم شد و دیوید و یکهو دیدیمش که آن دستِ بزرگراه ایستاده است و به ما که چراغمان سبز شده و می رویم لبخند می زند. از محبت آن پسرک لبخندی روی لبهایمان ماند.

بعضی انسانها دریای محبتند.

حالا من همه اینها را گذاشته اما و آمده ام در ینگه دنیا در کافه ای نشسته ام. ممکن است به نظر سنتیِ سنتی نرسد اما خوش است. عید همه مبارک.

صد سال به این سالها

| بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست

اظارنظراارسال اظهار نظر

ارسال اظهار نظر

نام و نشانی ايميل ضروری است

اظهارنظرها پس از تاييد شدن توسط نويسنده وبلاگ در صفحه درج خواهد شد. اظهار نظرها ممکن است ويرايش شود.

ضروری است
ضروری است (نشان داده نمی شود)
نشانی ايميل شما تنها در اختيار بی بی سی است. ممکن است در مورد مطالبی که در اين ايميل مطرح شده، با شما تماس بگيريم. برای کسب اطلاعات بيشتر در اين زمينه، سياست بی بی سی درباره اطلاعات شخصی افراد را بخوانيد

بی بی سی مسئول محتوای وبسايت های ديگر نيست